شعر.متن های کوتاه.زندگی من



نه خوش احوال و خستم نه بر این خرابات دل بستم من هنوز درگیر اویم من هنوز درگیر چشمش فقط اندکی گسستم باز گفتم که چه هستم گاه پریش و گاه پستم گاه شکسته گاه مستم من ندانم حال خود را فقط اندکی گسستم باز گویم که چه هستم چون جهانم خالی از من چون کیانم شده این غم من برایم نیست مرحم من ندانم کین من من به دنبال چه هستم فقط اندکی گسستم باز مویم که چه هستم من تمنای وجودم دست در دست تو بودم من در آن شب های تارت حال دانسته هیچ نبودم من فقط خسته ی خستم فقط اندکی گسستم
در میان اتاق نشسته ام رو به سوی افق افق نبودنت چه حال و هوای بدیست در برم کتری سیاه دلم را ز خون پر کرده بر کنار اتش بگذاشته تکه چوبی در دستان زمختم بر گرفته به کُنده درخت بلوط ضربه میزنم ضربه های پیاپی هر ضربه همراه با سوز و افعان نی گاهی به صدای پنجره که جیغ میزند خیره میشوم قلم خود را بر مرکب میزنم یک برگ از دفترم را پاره می کنم خوب در یادم هستی یاد اون روز های سر مستی یادم می آید این همان بلوط هست همانی که بعد از نبودنت من کاشتم حال و احوال خودم را در

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

بررسی سیستم های برق اضطراری Anna سایت فروش اکانت و دیسک های کنسولی میلیاردر شو امیر دات پلاس